کد مطلب:315938 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:186

وزیر جنگ


ز جا برخیز ای پشت و پناه و یار و غمخوارم

ببین عباس كاندر چنگ اعدا من گرفتارم



تویی فرمانده ی كل قوای من در این وادی

تویی جان برادر یاور و غمخوار و سردارم



وزیر جنگ من برخیز از جا و تماشا كن

كه من هم بی معین و بی سپاه و بی سپهدارم



علم یكسو و دست بی علم جای دگر افتاد

ز جا برخیز برادر این علم را ای علمدارم



شكستی پشت من را ای برادر هیچ می دانی

ندارم قدرتی جسم تو را از خاك بردارم



عزیز من سكینه منتظر باشد سر راهت

برای آب با اطفال عطشان دل افكارم



جهان تاریك شد بعد از تو پیش هر دو چشم من

پس از مرگ تو من از زندگی خویش بیزارم



مهیای اسیری گشته زینب بهر فردا شب

رود در كوفه و شام بلا این خواهر زارم



پس از تو بی كس و تنها در این دشت بلا ماندم

نمی بینی كه من بی یاور و یار و مددكارم





[ صفحه 255]



خدا می داند و قلب حزین عابدین من

چسان می سوزد از هجران تو فرزند بیمارم



«رضایی» آرزوی كربلا دارد بكن لطفی

روا كن حاجتش را زودتر ای میر و سردارم [1] .




[1] همان، ص 117 و 118.